فرزند بزرگ محدث قمى مى گویند : " فراموش نمى کنم زمانى که در نجف اشرف بودیم ، پدرم یک روز صبح - در حدود
سال ???? ه ? ق ?یعنى دو سال قبل از وفاتشان - از خواب برخاستند و گفتند : امروز چشمم به شدت درد مى کند و قادر به مطالعه و نوشتننیستم ? و بسیار ناراحت بنظر مى رسید ? تقریبا زبان حالشان این بود که شاید خاندان پیغمبر
- صلوات الله علیهم - مرا از خود طرد کرده باشند ? آن مرحوم عادت داشت که گاهى این مطلب را با تاثر مى
گفت و مى گریست ? آقاى محدث زاده مى افزاید: در آن اوقات مشغول تحصیل بودم ? رفتم به مدرسه و ظهر که به
خانه برگشتم ، دیدم ایشان مشغول نوشتن هستند ? عرض کردم : چشمتان بهتر شد ؟ فرمود : " درد بکلى مرتفع
گردید ? سوال کردم : چگونه معالجه فرمودید ؟ پاسخ داد : وضو ساختم و مقابل قبله نشستم و کتاب " کافى "
را به چشم کشیدم ، درد چشمم برطرف شد ? و تا پایان عمر دیگر به درد چشم مبتلا نگردید ?